من عزیزی دارم

که اگر گاهی از آن یاد کنم

دل من همچو بهار

به صدای قدمش تازه شود

و چو چشمم به افقگاه نگاهش افتد

مهر و ماه

از سر کوی محبت به زمین می تابد

و به فردای خیال

تا به سر منزل مقصود 

دگر راهی نیست.

من عزیزی دارم

که چو در چشمانش می نگرم

برق امید

 دلم را به شرار افروزد

و صدایش چو نظرگاه نسیم

برگ سبز  دل تنهایم را

تر و تازه کند.