زمانه

اولین ها

چند وقتی است

 

به معیار زمان مشکوکم

ثانیه ثانیه نیست 

لحظه ها می آیند

و به سرعت به تهیگاه جهان ره سپرند

نیست تکرار در این گردش روز

دیگر این قصه بی تکرار را 

کنج پستوی دلم خواباندم

چند وقتی است که شک همچو خوره 

به دلم افتاده 

می زند چنگ به در هم شدن فکر و خیال

ذهنم از بی وزنی 

مثل سکون سنگین است

گویی آن رشته طناب محکم 

دست حلاج زمان 

پنبه شده 

به هوا می رود و با وزش باد نفس می گیرد

این منم همسفر ثانیه ها 

تا تهیگاه جهان